19/05/2024
چشمش افکنده طرح بیدادم
سرمه کو تا رسد به فریادم
سرو تهمت قفس چه چاره کند
پا به گل کردهاند آزادم
شبنم انفعال خاصیتم
همه آب است و خاک بنیادم
از فسون نفس مگوی و مپرس
خاک نا گشته میبرد بادم
درد عشق امتحان راحت داشت
همچو آتش به بستر افتادم
دلش آزادیام نمیخواهد
قفس است آرزوی صیادم
او دلم داد تا به خود نگرم
من هم آیینه در کفش دادم
خالیام از خود و پر از یادش
شیشهٔ مجلس پری زادم
بیدماغانه نشکند چه کند
شیشه میخواست دل فرستادم
نفسی هست جان کنی مفت است
تیشه دارم هنوز فرهادم
نظم و نثری که می کنم تحریر
به که در زندگی کند شادم
ورنه حیفست نقشم از پس مرگ
گل زند بر مزار بهزادم
این زمان هرچه دارم از من نیست
داشتم آنچه رفت از یادم
نیستی هم به داد من نرسید
مرگ مرد آن زمان که من زادم
یأس من امتحان نمیخواهد
بیدلم عبرت خدا دادم
بیدل