04/01/2015
ای دیو سپید پای در بند! / ای گنبد گیتی! ای دماوند!
از سیم به سر یکی کله خود / ز آهن به میان یکی کمر بند
تا چشم بشر نبیندت روی / بنهفته به ابر، چهر دلبند
تا وارهی از دم ستوران / وین مردم نحس دیومانند
با شیر سپهر بسته پیمان / با اختر سعد کرده پیوند
چون گشت زمین ز جور گردون / سرد و سیه و خموش و آوند
بنواخت ز خشم بر فلک مشت / آن مشت تویی، تو ای دماوند!
تو مشت درشت روزگاری / از گردش قرنها پس افکند
ای مشت زمین! بر آسمان شو / بر ری بنواز ضربتی چند
نی نی، تو نه مشت روزگاری / ای کوه! نیم ز گفته خرسند
تو قلب فسردهٔ زمینی / از درد ورم نموده یک چند
شو منفجر ای دل زمانه ! / وآن آتش خود نهفته مپسند
خامش منشین،سخن همی گوی / افسرده مباش، خوش همی خند
ای مادر سر سپید! بشنو / این پند سیاه بخت فرزند
بگرای چو اژدهای گرزه / بخروش چو شرزه شیر ارغند
ترکیبی ساز بیمماثل / معجونی ساز بیهمانند
از آتش آه خلق مظلوم / وز شعلهٔ کیفر خداوند
ابری بفرست بر سر ری / بارانش ز هول و بیم و آفند
بشکن در دوزخ و برون ریز / بادافره کفر کافری چند
ز آن گونه که بر مدینهٔ عاد / صرصر شرر عدم پراکند
بفکن ز پی این اساس تزویر / بگسل ز هم این نژاد و پیوند
برکن ز بن این بنا، که باید / از ریشه بنای ظلم برکند
زین بیخردان سفله بستان / داد دل مردم خردمند
ملکالشعرای بهار