15/06/2024
به گمونم تقریبا دوره ما از اخرین دوره هایی بود که دانشجویی و خوابگاه رو به معنای واقعی تجربه کرد.
ماها نه واتس اپ داشتیم نه اینستاگرام نه ایمو نه گوگل دو حتی اینترنت هم با سرعت درست درمون فقط تو سایت داشنگامون بود. فقط يه فيس بوك بود.
تقریبا همه مثل هم بودیم. ما بودیم و جمع های شبونه خوابگاهی و میس کال ها. یه رسمی بود که اخر شب ها دوستای صمیمی یا دلداده ها به هم میس کال مینداختن که یعنی فلاني به یادتم تو هم بايد با يه میس کال جواب ميدادي كه دمت گرم منم بیادتم.
خوابگاهامون ساختمونهای معمولا سه طبقه بود که تو هر طبقه حدود ۷/ ۸ تا اتاق بود، یه تلفن ثابت تو راهرو هر طبقه داشتيم كه خانواده هامون بتونن بهمون زنگ بزنن، يه سرويس بهداشتي كه واسه كل طبقه بود و یه اشپزخونه که جمعه ها باید نوبت میگرفتیم واسه اشپزی چون سلف تعطیل بود.
یه حموم سه تا چهار دوشی هم طبقه هم کف هر ساختمون بود با یه نمازخونه که یه دونه تلویزیون داشت. اون روزا عزیز مصر باب بود و شبا همه ساختمون جمع میشدیم نمازخونه و با هم نگاه میکردیم. تایم های امتحان هم کیپ تا کیپ مینشستیم و درس میخوندیم تا صبح، از رشته های مختلف و شهرهای مختلف.
اتاق هامون پنج یا شیش نفره بود و وقتی ترمت میرفت بالاتر میتونستی درخواست اتاق چهارنفره یا سه نفره بدی که باید از یکی دو ترم قبل درخواست میدادی چون معمولا تو هر ساختمون یکی دوتا بیشتر نبود.
اون روزا ما یه بوفه دوستی داشتیم که قلب تپنده دانشگاه بود. پیش سلف دانشکده مهندسی بود و پاتوق درجه یک دانشگاه.
اون زمانا دانشگاه رفتن به اين آسوني نبود كه پاشي بري بگي اومدم دانشگاه ثبت نام كنم انگار ميخواي بري كلاس ژيمناستيك شهريه بدي و بشي دانشجو. فقط دوتا گزينه بود دولتي و آزاد.
بنظر من ورودی های هشتاد تا هشتاد و هفت زاهدان یه سبک خاصی بودن. ماها دهه شصتی هایی بودیم که نه اون بچه درس خونه اي بودیم که بریم دانشگاه های طراز اول نه اونقدر درس نخون بوديم که دانشگاه دولتی قبول نشیم،
بنظرم این بهترین حالت ممکنه واسه یه جوون. مثله نمره ۱۵ تا ۱۷ که نه طرف درسخونه نه درس نخون فقط معلومه درس تنها الویتش نیست و از زندگی هم لذت میبره.
خلاصه كه دوران خوبی داشتیم هنوز غذای سلفمون کوپنی بود، هنوز رفت و امدهامون با اتوبوس بود چون پروازی نبود، هنوز ارتباطات واقعی بود و مجازی نبود. چون رفقات دم دستت نبودن که هی تکست بدی یا تو اینستا عکس هاشون رو ببینی و حس کنی همین کافیه دیگه. ملزم بودی وقت بزاری واسشون که ببینیشون که بشنویشون. ماها یه جور دیگه چفت بودیم اون روزا. همه غریب بودیم و آشناي هم.